ارتباط با خدا
پنج شنبه 28 آذر 1392برچسب:, :: 18:19 :: نويسنده : حمیدرضا حسینی
عاقبت آمدم پس از عمری به مزارت نه بر مزار خودم آمدم های های گریه کنم به دل خون و داغدار خودم *** چند وقتی ست بغض سنگینی به گلویم نشسته، میبینی؟ کار خود را فراق با من کرد کمرم را شکسته میبینی؟ *** شانه های ضعیف طفلانت خواهرت را کشان کشان آورد هرکه اینجا رسیده سوغاتی سر و رویی پر از نشان آورد *** شرح این راه را یتیمانت با زبان اشاره می گویند با لبی زخم خورده، چاک و کبود با تنی پاره پاره می گویند *** شام با من چه کرده، میبینی؟ روی پیشانی ام پر از چین است بعد از این ضجه ای نمیشنوم گوشم از تازیانه سنگین است *** با اشاره رباب می گوید هیچ داغی شبیه این غم نیست بین گهواره نه ببین زینب کودکم بین قبر خود هم نیست *** از سرت بی خبر نبودم که هر شبی دست این و آن دیدم با کمی لخت خون عقیقت را من به انگشت ساربان دیدم *** بود بر گیسوان تو جای پنجه ی چندتا زنا زاده زود فهمیدم از محاسن تو که سرت در تنور افتاده *** کاش میشد که بوریا بودم تا نگه دارمت همیشه تو را کاش میشد که بوسه ای بزنم باز حلقوم ریش ریش تو را *** اربعینی گذشته اما باز نیزه هاشان هنوز در خاک است لخته خون های خشک بر تیر است تیغ های شکسته بر خاک است *** یاد عصری که دیدمت اینجا بعد غارت عجیب میخندند حرف سوغات بود و با عجله از تنت تکه تکه می کندند نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها فروشگاه ساعت مچیhttp://">فروشگاه ساعت مچی
نويسندگان |
||
![]() |